وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه یعنی واقعا دوسش داره...

اما...

وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک میریزه

یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه...

روی عـشـق را کــم کــند...

همیشه باید کسی باشد

تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد...

جــزایــی بـالاتــر از ایــن نیسـت ، بـه كسـی كـه

قسمـت تــو نیسـت ، دلــــ ببنــدی .... !!!

دلگیرم

خدایـــــــا


اهـــــــل معاملـــــه هستی؟


من جهنـــــــمت راندیده بازندگـــــــیم عوض میکنم!


توکــــه زندگــــــی مرا دیده ای..


نتــــرس ضرر نمیکــــــــــنی..
                              

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد،

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود…

نا مهربان.. خداحافظ...

                               دلمـ براے اغوش گرفتنت تنگ شده استـ...

در اغوشمـ ک مے گرفتـــے...  آن قدر آرامـ مے شدمـ

  ک حتــے...

فراموش مے کردمـ

 نَفسـ بکشمـ...!!

پرم از بغض …
بغض هایی که نمی شکنند …
بغض هایی که همانند جلادی گردنم را گرفته اند و می خواهد مرا خفه کنند …
پرم از بغض هایی بی رحم…

نمیدانستم دلتنگی دل نازکم میکند . . .

آنقدر که به هر بهانه ی کوچکی چانه ام بلرزد و چشمهایم پر . . .

نمیدانستم نبودنت کودکم میکند . . .

آنقدر که ساعتها گوشه  ای بشینم و با همه قهر که چرا نیستی . . .چرا . . .

دست بر دلم نگذار . . .

میسوزی . . .

داغ خیلی چیزها بر دلم مانده . . .

دنیای دستها از هر دنیایی بی وفاتر است

دستهایت را می گیرند

گرفتار عادت ک شدی

همان دستها را برایت تکان می دهند ...!

نتا

برایت خواهم نوشت:
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی‌ که رد می‌‌شوند و بوی تو را می‌‌دهند
برایت خواهم نوشت:
از حدیث تلخ بغض‌ها تا ابد
از قناعت به یک خاطره ، یک یاد
از صبوری من
و جای خالی‌ تو ………

 عجب وفایی داره این دلتنگی...

تنهاش میذاری توجمع کلی میگی ومیخندی...

بعد که از همه جدا شدی از کنج تاریکی میاد بیرون می ایسته بغل دستت...

دست گرمشومیذاره روشونت برمیگرده در گوشت میگه:

خوبی رفیق؟...

بازم خودممو خودت...

کــمی عـوض شدم .
دیــریست از خــداحـافظی ها غـمگین نــمیشوم .
به کـسی تــکــیه نـمیـکنم .
از کـسی انــتظار مـحبت نــدارم .
خودم بــوسه میـزنم بر دسـتانم .
ســر به زانـو هایم مـیگذارم و سـنگ صـبور خـودم
مـیشوم .
نـگران خـودم مـیشوم .
بـرای خــودم هـدیه مـیخرم .
با خـودم سـاعت ... هـا حـرف مـیزنم در دنـیای خـودم .
کـسی حـق ورود نـدارد جـز خــودم ...

چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی

وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :

" نــــذار برم "

یعنـــــــی بــرم گــــردون

سفــــت بغلـــــم کـــن

ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و

بگــــــو :

"خدافــــظ و زهــــر مـــار"

بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ

مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!

مــــــگه الکیــــــــه!!!!"

چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!

چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری...؟!

مـهم نیست عمر “ کوتاه ” باشــد یا “ بلند” …

مهم ، نفس هایی ست که با تــو “ کوتاه ”

و بی تــو “ بلند ” کشیده می شود …

بی حس شده ام از درد،از بغض!

فقط گاهی خط اشکی...

میسوزاند صورتم را...

خدای من...

نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی …
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” ...
 خدایا هیچ وقت رهایم نکن...

سلام دوستای گلم...

نماز روزه هاتون قبول...

بچه ها تواین شبای عزیز برا ی همه دعاکنین برای منم دعا کنین...

برای دوستمم که دیگه توجمع مانیست دعا کنین وبرای شادی روحش صلوات بفرستین...

منم برای همه تون دعا میکنم...

.

خدایا...

گفتم دست خالی زشت است مهمانی رفتن...

دست پر آمده ام...

دستی پر از گناه...چشمی پراز امید...

بی تابم...

دلم تاب میخواهدویک هول محکم...

که دلم هری بریزدپایین هر چه در خودش تلنبار کرده...

می خنــدم

ســــ ـــ ـــخت است...

سخت است درک کردن 

دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را 

خودش میـــ ــداند و دلش ...

که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛

که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند 

بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...

بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...

... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس 

جز همان دختـــــ ـــــر  نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...

که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...

از باخـــــــــ ــــــــتن ...

از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...

از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...

از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی

بامن لج نکن بغض لعنتی...

اینکه خودت را گوشه گلو قایم کنی چیزی را عوض نمی کند...

بالاخره یا اشک میشوی در چمانم...

یا عقده در دلم...!

دمش گرم...

باران را میگویم...

به شانــــه ام زد و گفت:

...خسته شدی؟؟؟

...امروز را تو استراحت کن....

" من به جایت میبارم...!!!"

یادم می آید گفته بودی ساده و کوتاه نویسی را دوست داری !
تقدیم به تو . . .
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه :
برگرد ، دلتنگم . . .

وقتی چاره ای نمیماند!

وقتی فقط میتوانی بگویی:

"هرچه بادا باد"

حتی اگر دل کوه هم داشته باشی...

گریه ات میگیرد...!